توسل به نام مقدس حضرت زهراء(علیهاالسّلام)
راوی: حاج حسی کاجی و بسیجیان تفحص
مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. توسل به نام مقدس حضرت زهراء(علیهاالسّلام)
یک روز صبح با اعتقاد گفتم: امروز حتماً شهید پیدا می کنیم! بعد گفتم: این ذکر را زمزمه کنید:
دست مـن و عـنایت و لـطف و عـطـای فـاطـمه(علیها السّلام)
منم گدای فاطمه(علیها السّلام)، منم گدای فاطمه(علیها السّلام)
بعد گفتم: یا حضرت زهرا(علیها السّلام) ما امروز گدای شمائیم. آمده ایم زائران امام حسین(علیه السّلام) را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی. این را در دل می گفتم و حرکت کردم. درراه به یک تپه رسیدیم.
همین طور که از تپه بالا می رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد. کلنگ را برداشتم. باورکردنی نبود. تا کلنگ زدیم پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد!
خیلی خوشحال بودیم. کار را به سرعت ادامه دادیم. چند دقیقه بعد شهید دیگری پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هر چه گشتیم اثری از پلاک او نبود. شلوار و کتانی او مشخص می کرد که ایرانی است. تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هرچه گشتیم اثری از پلاک نبود. چند دقیقه ای نشستیم و با او صحبت کردم.
گفتم: خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم. باز هم ساعتی گشتم ولی چیزی نبود. گوشه های لباس، داخل جیبها و... همه را گشتم.
گفتم: اگر نشانی از تو پیدا کنم چهارده هزار صلوات برای حضرت زهراء(علیها السّلام) می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت خیری برسد!
ساعتی گذشت. اما خبری نشد. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها همه رفته بودند. من و آن شهید تنها بودیم. گفتم: اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم همین جا برایت زیارت عاشورا می خوانم. روضه حضرت زهراء (علیها السّلام) می خوانم.
لحظه ای مکث کردم. با تعجب گفتم: من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می کنید. اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می دهید!
به استخوانهای شهید خیره شدم. در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفته ام. همینطور که با شهید حرف می زدم ناخودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود.
روی زبانه کتانی نوشته شده: حسین سعیدی اعزامی از اردکان یزد.
حال عجیبی پیدا کرده بودم. عشق به حضرت زهرا(علیها السّلام) نتیجه داد. دیگر او گمنام نبود. همانجا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهراء (علیها السّلام) خواندم. تا مدتی مشغول بودم. چهارده هزار صلوات به نیت حضرت زهرا(علیها السّلام) فرستادم.
***
بار دیگر این مشکل پیش آمد. مدتی بود که تلاش بچه ها زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک بچه ها جاری شد.
بعد از آن حرکت کردیم. در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم. یکدفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد. با سر نیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست.
با فریاد بچه ها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا(علیها السّلام) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملاً نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود.
با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده: می روم تا انتقام سیلی زهرا(علیهاالسّلام) بگیرم.
منبع: کتاب شهید گمنام
راوی: حاج حسی کاجی و بسیجیان تفحص
مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. توسل به نام مقدس حضرت زهراء(علیهاالسّلام)
یک روز صبح با اعتقاد گفتم: امروز حتماً شهید پیدا می کنیم! بعد گفتم: این ذکر را زمزمه کنید:
دست مـن و عـنایت و لـطف و عـطـای فـاطـمه(علیها السّلام)
منم گدای فاطمه(علیها السّلام)، منم گدای فاطمه(علیها السّلام)
بعد گفتم: یا حضرت زهرا(علیها السّلام) ما امروز گدای شمائیم. آمده ایم زائران امام حسین(علیه السّلام) را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی. این را در دل می گفتم و حرکت کردم. درراه به یک تپه رسیدیم.
همین طور که از تپه بالا می رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد. کلنگ را برداشتم. باورکردنی نبود. تا کلنگ زدیم پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد!
خیلی خوشحال بودیم. کار را به سرعت ادامه دادیم. چند دقیقه بعد شهید دیگری پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هر چه گشتیم اثری از پلاک او نبود. شلوار و کتانی او مشخص می کرد که ایرانی است. تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هرچه گشتیم اثری از پلاک نبود. چند دقیقه ای نشستیم و با او صحبت کردم.
گفتم: خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم. باز هم ساعتی گشتم ولی چیزی نبود. گوشه های لباس، داخل جیبها و... همه را گشتم.
گفتم: اگر نشانی از تو پیدا کنم چهارده هزار صلوات برای حضرت زهراء(علیها السّلام) می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت خیری برسد!
ساعتی گذشت. اما خبری نشد. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها همه رفته بودند. من و آن شهید تنها بودیم. گفتم: اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم همین جا برایت زیارت عاشورا می خوانم. روضه حضرت زهراء (علیها السّلام) می خوانم.
لحظه ای مکث کردم. با تعجب گفتم: من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می کنید. اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می دهید!
به استخوانهای شهید خیره شدم. در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفته ام. همینطور که با شهید حرف می زدم ناخودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود.
روی زبانه کتانی نوشته شده: حسین سعیدی اعزامی از اردکان یزد.
حال عجیبی پیدا کرده بودم. عشق به حضرت زهرا(علیها السّلام) نتیجه داد. دیگر او گمنام نبود. همانجا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهراء (علیها السّلام) خواندم. تا مدتی مشغول بودم. چهارده هزار صلوات به نیت حضرت زهرا(علیها السّلام) فرستادم.
***
بار دیگر این مشکل پیش آمد. مدتی بود که تلاش بچه ها زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک بچه ها جاری شد.
بعد از آن حرکت کردیم. در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم. یکدفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد. با سر نیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست.
با فریاد بچه ها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا(علیها السّلام) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملاً نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود.
با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده: می روم تا انتقام سیلی زهرا(علیهاالسّلام) بگیرم.
منبع: کتاب شهید گمنام
Ketika Imam Ali as dan Sayidah Fathimah as Bercanda
Salman al-Farisi mengisahkan:
"Suatu hari Sayidah Fathimah az-Zahra as mendatangi ayahnya.
Ketika Nabi Saw melihat mata Sayidah Fathimah as, anaknya, beliau menyaksikan ada sisa air mata yang menggantung di pelupuk matanya. Akhirnya beliau menanyakan apa penyebab tangisannya.
Sayidah Fathimah az-Zahra menjawab, ‘Ayah, kemarin ada kejadian antara aku dan suamiku, Ali bin Abi Thalib as. Pada waktu itu kami tengah berbicara dan diselingi dengan candaan. Saya mengucapkan sebuah kalimat dengan niat bercanda, tapi kemudian ucapan itu membuat hati suamiku sedih.
Karena merasa suamiku sedih, saya sangat menyesali apa yang kuucapkan kepadanya. Aku telah meminta maaf kepadanya dan merelakanku.
Suamiku menerima permintaan maafku dan kembali terlihat gembira, lalu tertawa lagi denganku. Saya merasa ia telah merelakanku. Tapi saat ini saya masih khawatir, jangan sampai Allah Swt murka dan tidak merelakanku.'
Begitu mendengar kisah yang disampaikan Sayidah Fathimah as, Nabi Saw berkata, ‘Anakku, kerelaan dan kegembiraan suamimu sama seperti kerelaan dan kegembiraan Allah Swt. Kemarahan dan kesedihan suamimu menjadi sebab kemarahan dan kesedihan Allah Swt.'
Setelah itu beliau berkata, ‘Setiap perempuan yang beribadah kepada Allah Swt dan memuji-Nya seperti Sayidah Maryam, tapi suaminya tidak rela kepadanya, maka ibadah dan perbuatannya tidak akan diterima oleh Allah Swt.
Anakku! Ketahuilah bahwa perbuatan paling baik adalah menaati suami, tentu saja dalam hal-hal yang tidak dilarang Islam dan al-Quran.
Anakku! Setiap perempuan yang menanggung semua kesulitan di rumah dan mengelola segala urusan rumah demi ketenangan dan kesejahteraan anggota keluarga, maka ia akan menjadi ahli surga."
(IRIB-Indonesia/Saleh Lapadi/banjarkuumaibungasnya/ABNS)
Post a Comment
mohon gunakan email